فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر

ساخت وبلاگ
اولین دقایقِ مهر و پاییزِ نود و شش... بعد از بدرقه‌ی شهریور و تابستان... و هزاران کار نکرده... حرف ناگفته... راهِ نرفته... و حسرت‎هایی که جا ماندند... و...   پ. ن.: چرا این‎جور وقت‎ها به هزارانِ خاطره‎ی به‎جامانده فکر نمی‎کنیم و نمی‎شماریمشان. چرا سهمِ ما، عادتِ ما، شمردنِ حسرت‎هاست؟ راستی چرا؟   * رسول یونان فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر...
ما را در سایت فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m7thlineg بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 1:22

1 جاده‎ی ساحلی... شب‎های اهواز، کارون... قصه‎ی دلنشین و دوست‎داشتنی‎ای بود در هرمِ گرمای اهواز که همان اوایلِ راه رها شد. دختر (زن)ِ جوانِ مطلقه‎ای که دانشجوی یکی از رشته‎های پیراپزشکی بود توی اهواز و استادش... کسی از سرنوشتِ این قصه خبر دارد؟ از نویسنده‎ی آن؟ 2 برگشته‎ام به کوچه‎های نوجوانی‎ام. کوچه‎هایی که خیلی فاصله ندارند با کوچه‎های تمامِ این سال‎ها، ولی جورِ خوبی بوی نوجوانی‎هایم را فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر...
ما را در سایت فقط خاطره‎بازی و نه چیزی بیشتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : m7thlineg بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 18 مهر 1396 ساعت: 1:22